0
سبد خرید شما خالیست!
میتواند برای مشاهده محصولات بیشتر به صفحات زیر بروید

چرا چین؟ چرا ایران؟

در طول مدت ۱۵ سالی که با کشورهای خارجی کار می کنم چین و مردمش همیشه برایم جالب بودند و دوست داشتم سر از کارشان در بیاورم. مدتی که در چین به سر می بردم به خاطر کارم به ۴ شهر مختلفش سر زدم و به مدت ۱۶ روز در بین مردم چین زندگی کردم به بیش از ۱۰ کارخانه مختلف رفتم و با دقت به رفتار وکردارشان دقت کردم. حتی به آرایشگاه های زنانه رفتم و نشستم و با مردمش به طور مستقیم مراوده کردم. البته این را بگویم که من نه جامعه شناسم و نه تحلیلگر اجتماعی و فرهنگی، اما به عنوان یک فرد تحصیلکرده و مهندس وظیفه خودم میدانم آنچه در این مدت استنباط کرده ام را در اختیار کسانی که قدرت تحلیل و تاثیر گذاری بیشتری دارند بگذارم شاید به دردی بخورد.

مهمترین نکته ای که مرا واقعا تحت تاثیر قرار داد و فقدان آن را در جامعه ایرانی خودمان بسیار دیدم حس خدمتگزاری بود که در چینی ها به معنای واقعی وجود دارد. حسی که در همه صاحبان مشاغل چه کوچک و چه بزرگ به وفور وجود دارد. از بلیط فروش مترو و رییس قطار شهری گرفته تا رزوشن هتل، از آرایشگرو مانیکروریست های زنانه گرفته تا منشی و مدیران شرکتها همگی در یک حس مشترک بودند. انجام کارشان در قبال مشتری با حوصله زیاد، احترام فراوان و بدون حاشیه و بر اساس قانونی که برایشان از قبل تعیین شده بدون کم و کاست!

درست مثل یک ماشین که از قبل برنامه ریزی شده تا یکسری کار را از بند الف تا ی به ترتیب انجام دهد. نه از بندی به سلیقه خود می زند و نه اضافه می کند و نه تغییر می دهد. نه منت می گذارد و نه منت می پذیرد. هدف انجام کار و خدمت رسانی به مشتری است بر اساس آنچه به او دیکته کرده اند. چون از قبل توسط یک مدیر برای بهترین خدمتگزاری فکر شده و همه ریزه کاریها و کم و کاستی ها از بین رفته لذا کار بدون حاشیه و منت انجام میشود.

اما در ایران خیلی از مشاغل و به خصوص دولتی ها و حتی بیمارستانها و مراکز درمانی و هرجایی که باید مراحل کار و خدمت رسانی کاملا روشن و شفاف انجام دهند و حس خدمت رسانی مشهود باشد، متاسفانه نه تنها این احساس را درک نمیکنید که برعکس، در جامعه ما در ادارات دولتی باید گردنت خم باشد و زبان بریزی و پول خرج کنی و یا حتی رانت داشته باشی که کارت بدون دردسر جلو برود. نمونه اش اداره بیمه تامین اجتماعی که من خودم به شخصه از رفتن به آنجا وحشت دارم. به خاطر رفتارهای از بالا به پایین و پر از منت و بی حوصلگی نسبت به مراجعه کنندگان! نمونه دیگر زمانی است که خدای نکرده کارت گیر بیمارستانها و پزشکان بیفتد، فقط باید دعا کنی همه چی درست باشد مثلا پزشک حضور داشته باشد، دارو باشد، پرستار حالش سر جایش باشد وگرنه باید به التماس بیفتی که مبادا برای بیمارت اتفاقی بیفتد. بگذریم از اینکه همه این پرستارها و دکترها همانهایی هستند که کلی درس خوانده و با مشقت از سد کنکور گذشته اند و الان یادشان رفته وظیفه اصلیشان خدمت رسانی است. این آدمهایی که پشت میز می نشینند و با نگاه مغرورانه با ارباب رجوعشان برخورد می کنند همانهایی هستند که با هزار زحمت و شاید پارتی به آن نقطه رسیده اند و الان یادشان رفته وظیفه اصلیشان چیست!

اما در چین واقعا اینگونه نیست. در چین آدمها کاری را که انجام میدهند طبق تعریفی است که قبلا انجام شده. با احترام و تواضع فراوان. نه منت گذاشتنی می بینی و نه کاری جز آنچه باید انجام دهند. وقتی تمرکز بر روی کار وجود داشته باشد مخاطب خیالش راحت می شود که کارش به بهترین نحو انجام خواهد شد. اصطکاک بین آدمها در کمترین حد ممکن است. همه چیز شفاف و روشن است بی رودروایستی و بدون منت و بدون پارتی و بدون رانت و گردن کج کردن. اما در ایران حتی وقتی به یک آرایشگاه زنانه می روی باید دل نگران باشی که مبادا به خاطر حواشی و عدم تمرکز به کارت گند بزنند. جرات هم نداری چیزی بگویی چون قطعا آنها حس خدمت رسانی بی قید و شرط را نسبت به شما ندارند و نگاهشان مغرورانه و از بالا به پایین است.

وظیفه خدمت رسانی و خدمتگزاری که ما ایرانی ها فقط در شعارهای انتخاباتی و یا تبلیغات بیزینس خود از آن استفاده می کنیم هیچ چیز جز یک ادا درآوردن نیست. درواقع نمی دانیم خدمتگزاری واقعی یعنی چه؟ اکثر ایرانی ها وقتی به مقام و منصب مخصوصا دولتی می رسند، غرور کاذبی آنها را فرا میگیرد و فراموش می کنند چه بودند و قرار است چه کنند. به جای آنکه مردم ولینعمت آنها باشند ، آنها ولینعمت مردم می شوند. البته خدا رو شکر با نرم افزاری شدن و دولت الکترونیک خیلی از مشکلات در ایران حل شد. چرا؟ چون دیگر انسانها در این ادارات جوابگوی شما نیستند که مجبور شوی التماس کنی که کارت را انجام دهند و عقب نیندازند.

من چندین سال در کارخانه های ایرانی کار کرده ام. علاوه بر مدیران که در اجرای درست قوانین و مقررات ضعف دارند، کارگران ایرانی هم درگیر حاشیه اند. تمرکز روی کار ندارند. ذهنشان دائم در حال مقایسه است. به جای اینکه با دل و جان کار کنند به فکر فرار کردن از زیر کار هستند.

اما در چین از کارگر گرفته تا مدیر کارخانه کاری جز انجام وظیفه خود ندارند. همه چیز از قبل تعریف شده است. از صفر تا صد کار خود را می دانند. کسی به دنبال حاشیه نیست. هدف انجام کاری است که برایش مشخص کرده اند. اما در ایران هم آیا اینگونه است؟ دائم در حال غر زدنیم. مقایسه کردن و لعن ونفرین بالا دستی ها. ایراد گرفتن از کاری که به عهده ما گذاشته اند و از همه بدتر منت گذاشتن بر سر بالادست و زیر دست. از همه بدتر این است که راه فراری پیدا کنیم که اگر گندی به کار خورد بتوانیم شانه خالی کنیم و مسئولیت را به گردن شخص دیگری بیندازیم. مشکلی که در بسیاری از کارخانه ها و ادارات و سازمانهای دولتی بخصوص ۸ سالی که در خودرو سازی سایپا و ایران خودرو دیده ام. مثلا تمام فکر و ذکرش این است که صورتجلسه را و یا گزارش کارش را طوری بنویسد که مسئولیت از گردنش ساقط شود. آنقدر درگیر این موضوعات می شود که اصل انجام کار از اولویت خارج شده و تصمیم گیری ها به موقع انجام نمی شود کارها همینطور عقب می افتد و جلو نمیرود. اگر چین چین شده و ما ایران و یک کشور جهان سوم، دلیلش فقط خود ماییم. از همان کارگر ساده گرفته تا بالاترین مقامات ومناصب همه مسئولیم. از اینکه یاد نگرفته ایم واقعا خدمتگزار باشیم.
شومن نباشیم و ادای خدمتگزاری را در نیاوریم و این حس واقعی در وجودمان باشد. اگر کوچکترین اجزا جامعه این حس وجود داشته باشد و هر کس کاری که بر عهده اش گذاشته اند را به قصد و نیت انجام آن برای ولی نعمت خود انجام دهند قطعا وضعیت ما بهتر از این خواهد بود. در هند مشتری خود را خدای خود می دانند. بر این باور هستند مشتری خداست چون نانشان را میدهد. در کشورهای غربی میگویند کاری که می خواهی انجام بدهی جوری باشد که انگار برای معشوقه ات انجام می دهی. تمام و کمال!

در برخوردهای دیگری که با مردم سطح شهر داشتم متوجه شدم چینی ها بسیار صفر و یک هستند. درست مثل ماشینهای کامپیوتری. باید ورودی درست بدهی تا خروجی درست تحویل بگیری. حتی برای جواب دادن به سوالی که از آنها می پرسی، همان سوال را جواب می دهند و علاقه ای ندارند بحث را باز کنند و سوالهای دیگری که ممکن است در ذهن شما وجود داشته باشد را حدس بزنند و جواب بدهند. مثلا از یکی از آنها پرسیدم اپلیکیشن اوبر (تاکسی اینترنتی شبیه اسنپ خودمان) را دارد یا نه؟ و توضیح دادم می خواهم مسافت و هزینه تاکسی از هتل تا فرودگاه را در آن ببیند. گفت نه اوبر را ندارم. تعجب کردم. با خودم فکر کردم شاید طرف چینی نیست. پرسیدم مگر چینی نیستی؟ گفت چرا؟ گفتم خوب چرا این اپلیکیشن را نداری؟! گفت چون راید هایلینگ (مثلا تپسی خودمان) را دارم! خندیدم و گفتم فرقی ندارد!

نکته بعدی که خیلی برایم جالب بود رام بودن و تحت فرمان بودن چینی هاست. به خاطر تحت فرمان بودنشان مدیریت آنها بسیار ساده تر از ما ایرانی هاست. برای همین خصلت خاص چینی ها توسعه کسب و کار در این کشور ساده تر است. اما نمی دانم چرا ما ایرانی ها نه تحت امر در می آییم و نه آرامش داریم. همیشه فکر میکنیم خودمان

بیشتر از بقیه و قطعا بیشتر از قانون می فهمیم. به خودمان این اجازه را میدهیم که در هر کار و تخصصی که ربطی به دانش و تخصص ما هم ندارد اظهار نظر قاطعانه کنیم و موضع بگیریم. کارگرها و کارمندان ایرانی به سختی گوش به فرمان می شوند . کاری که بالادستی به آنها می گوید را همیشه خدا یک اما و اگر در آن می آورند و در خیال از زیر کار در رفتن و زیر سوال بردن بالادستی خود هستند.

جامعه شناسان باید بررسی کنند چرا ما اینگونه شدیم. شاید به خاطر این است که در طول تاریخ همواره به ما زور گفته اند و ما آنچیزی را نشان داده ایم که واقعا نبودیم. خود سانسوری! در نتیجه خود سانسوری نهادینه شده در وجود ما باعث می شود همواره شخصیت واقعی و نهان و همیشه شاکی ما نخواهد کار خودش را درست انجام دهد و همواره در حال مقایسه وضعیت خودش با دیگران بوده و نوعی یاغیگری درونی داشته باشد. نگاهی به حواشی که همواره در سازمانها، کارخانه ها و کارگاه ها وجود دارد گواهی بر این ادعا است.
ذهن ما ایرانی ها همواره در حال پیدا کردن راه فرار است. راه فراری که او را نجات دهد. از بندی که خودش به دورش بسته است و خبر ندارد.

بر گردیم سراغ چینی ها. چینی های گوش به فرمان و صفر و یک که مسیر خود را می روند و به کسی کاری ندارند. به شدت پشت کار دارند و به توسعه کشورشان فکر می کنند. نه به دین مذهب کسی کار دارند و نه نوع لباس پوشیدن دیگران و نوع رفتار بقیه. کار می کنند و کار می کنند. تلاش در وجودشان نهادینه شده. به موقع هم همه با هم تفریح می کنند و شاد هستند. خدا به آنها نفت نداده ولی سرزمین پر بارانی داده که رودهای پر آبش در تابستان بی آب ایران حسابی دلم را سوزاند. به آنها می گفتم خیلی خوش شانسید. میگفتند چرا؟ گفتم چون سرزمینتان مثل ما گرم و خشک نیست. گفتند ولی سرزمین شما پر از نفت است!
حیف که آنها نمی دانستند همین نفت بلای جانمان شده. درست مثل بچه های یک پدری پولدار که دلشان به پول پدر گرم است و به دنبال کار و حرفه ای حسابی و پولساز نمی روند. با پول نفتمان روز گار گذراندیم و آنجور که باید کار نکردیم. آنهایی هم که می خواستند کار کنند، دلشان برای مملکت می سوخت، دولتمردان نفت به دست، بی رحمانه تیشه به ریشه اشان زدند. همه شدیم مصرف کنندگانی که تنها هنرش استفاده از دستاوردهای کشورهای جهان اول است. همیشه خدا در گوشمان خواندند کشوری غنی و پر از معادن و پر از نفت اما نگفتند خودمان از چه چیز غنی هستیم. حتی آنهایی هم که فهمیدند چه استعدادهایی دارند، همه توانمندی ها و هوششان را زیر بغل زدند و از این کشور رفتند.

کارخانه های کوچک و بزرگی که در شهرهای مختلف چین میدیدم آه از نهادم بر می آمد و افسوس می خوردم که چرا ما نه؟ بعضی وقتها به خودم دلداری میدادم شاید ایرانی جماعت مثل گذشته هایش برای تجارت ساخته شده. موقعیت جغرافیایی ایران زمین در خاور میانه، جاده ابرایشم و حمل بار از شرق به غرب و غرب به شرق. اما وای بر ما که در این زمینه هم عقب افتاده ایم. کی میخواهیم به خودمان بیاییم؟ کی میخواهیم بیدار شویم؟ نمی دانم!
نه دین، نه حکومت، نه امریکا و نه هیچ کس دیگر به دادمان نمیرسد جز خودمان!
غر زدن و ایراد گرفتن و زیر سوال بردن دیگران و مسئولیت از گردن خود ساقط کردن فقط وقت تلف کردن و ساکت کردن وجدان است. تک تک ما باید راه درست را از بیراه تشخیص بدهیم و برای خاطر خودمان هم که شده تلاش کنیم.


نویسنده: اکرم رمضانی

مرداد 1397